سؤال :
من در گذشته 13سالگي گناه بزرگي(ارتباط با نامحرم)انجام دادم و فقط فهميدم نبايد تكراركنم و نكردم اما درك درستي از توبه و مراحل آن نداشتم و تقريبا هشت سال بود كه همه چيز را به طور كامل فراموش كرده بودم طي شرايط مشابهي براي فرد ديگري اين موضوع برايم يادآوري شد از آن موقع كارمن گريه و انجام عبادات براي جبران است از خدا خيلي خجالت ميكشم هم براي انجام گناهم و هم براي تاخيرتوبه ام از طرفي هيچوقت از خودم اين چنين تصوري نداشتم و حالا ازخودم متنفرم به نظر شما خدا منو ميبخشه؟ کمکم گنيد هم براي عذاب وجدان و هم براي تنفر ازخودم من هميشه دلم ميخواست با آدم عاري از اشتباه اين چنيني ازدواج كنم چون به خاطر فراموشي فكرميكردم خودم هم همچين آدمي هستم حالا با پي بردن به اشتباهم ديگه نميتونم با آدم خوب ازدواج كنم؟
جواب :
خواهر گرامي؛ فوران اين كلمات پرسوز و گداز، نشانه اين حقيقت شيرين است كه مخاطب جواني هستيم كه ذهني پاك دارد و دلي عاشق آسمان كه حنجرۀ پاك معنويتش با غبار خاك آلود اين غربتكده، آشنا نيست. اين تحمل ناپذيري وجدان را يقينا علامت خوبي خود و محبت خدا به خود بدانيد. قدر ارتباط با شما را ميدانيم. از خدا مدد ميطلبم تا اين سطرها، كمي از بار نگرانيتان بكاهد، اميد و نشاط را از دلتان بجوشاند و بر رفتار و انديشهتان نقاشي كند. بگذاريد همين ابتداي جواب، در مورد آن رفتار دوره نوجواني با شما سخن بگويم. شما اصلا تصور درستي از آن نداشتيد. در گمان شما آن عمل، بازي كودكانهاي بود كه هيچ مشكلي ندارد. هنگاميكه از زشتي آن آگاه شديد، تكرار نكرديد و از كرده خود پشيمان شديد و با توبه نشان داديد كه به پشيمانيتان متعهد هستيد. همين يعني پذيرش توبه از سوي خدا. آن رفتار به لطف و رحمت خدا از نامه اعمالتان پاك شده است؛ چرا از صفحه ذهن شما پاك نشده؟ آيا در وسعت بيكران مهرباني خدا ترديد داريد؟ اين ذهن آگاه و روح پاك شما،لايق همراهي پاك و مؤمن استا؛ از جنس خودتان. قرآن چه زيبا فرمود: دختران پاك از انِ پسران پاكند. شما نيز پاكيد و مؤمن. چرا گمان ميكنيد يك رفتار ناآگاهانه كه با آب توبه نيز شسته شده است، شما را از دايره لايقان ازدواج با افراد مؤمن خارج نموده است؟ وقتي خدا شما را دوست دارد، يعني خوبيد و بايد با خوبان همراه شويد. پس بر اين خطور شيطاني، تعويذ (أعوذ بالله من الشيطان الرجيم) بخوانيد و تهليل (لا اله الا الله) بگوييد. خواهر ارجمند؛ سريال اغماء را كه سالها قبل در همين شبهاي ماه مبارك پخش ميشد به ياد داريد؟ الياس را بخاطر ميآوريد؟ حقيقت اين است كه شيطان، هنرمند توانايي است. گاهي آنقدر خوب سفسطه ميبافد و جاي فلسفه به ما قالب ميكند كه خيال ميكنيم بزرگترين فيلسوف عالم است. گاهي آنقدر عاطفي و دلسوز نشان ميدهد كه گويا تجلي قلب خدا در زمين است. آنقدر ماهرانه همدلي و همدردي ميكند كه انگار بهترين روان شناس دنياست. آنقدر عارفانه برخورد ميكند كه گاه او را فرشته يا پيامبري ميبينيم كه ما را به سوي خدا مي برد. همۀ اينها براي اين است كه نقابهاي او، خيلي شبيه اصل هستند. تمام تلاش خود را ميكند كه در قدمهاي اول، رفتار فرد را به حساب خود واريز كند و سلطه بر ذهن و فكر را هدف اصلي خود قرار ميدهد. روشهاي فراواني براي نيل به اين مقصود دارد. گاهي اشتباهي كه انجام دادهايم را مكرر به ياد ما ميآورد تا آيينه دقمان شود، گاهي خطاي كوچكي را آنقدر بزرگ ميكند كه فكر ميكنيم خدا طوري با ما قهر كرده است كه حتي با هزاران سال جهنم هم نخواهد بخشيد! و ... . خوب ما آدمها هم كه يك عاشقي ديرينه از روز الست با خدا داريم، وقتي اين اتفاقات كه برايمان ميافتد، به درستي احساس ميكنيم خلاف وعدهاي كه به خدا داديم عمل كردهايم (ألم أعهد أليكم يا بني آدم ألّا تعبدوا الشيطان و أن أعبدوني؟) از خودمان بدمان ميآيد. احساس حقدرتي كه به شما درست ميدهد احساس درستي است. اين احساس به خوبي نشان ميدهد كه دل پاك شما آنلاين محبتهاي اوست و در اَدليست دوستان او قرار داريد. اما شيطان طوري القا ميكند كه احساس كنيم رابطهمان با خدا تيره شده و او نيز از ما خسته. اما تا حال درمحبت يك مادر به فرزند، دقت نموده ايد؟ مادري كه آغوش پر مهرش هميشه بروي فرزند گشوده است و از هيچ كمكي نسبت به او دريغ ندارد. مادر نگران اوست اما كودك غرق بازيهاي كودكانه خويش مي شود و خانه و مادر را در لذت كوچك خود فراموش مي كند. كودكي كه دستش به دستان گرم مادر گره نخورده است بارها و بارها زمين مي خورد. لباسهايش خاكي و كثيف شده است. غروب شده است اما او هنوز برنگشته است. مادر مي داند كودك از تاريكي مي ترسد، از تنهايي. مادر ميداند شيطانهاي كوچك و بزرگي هستند كه او را سرگرم مي كنند. هرچقدر هم اطراف او همهمه باشد، او نياز به آغوش پرمحبت مادر دارد. وسوسهها، روي بازگشت به خانه را از او ميگيرند اما مادر آشفته و نگران بدنبال او مي آيد. محبت مادر قطره اي از درياي محبت خالق مادر هم نيست. خداي مهربان، از روي حب و عشق، انسانها را خلق كرد و از هيچ كمكي براي هدايت آنها دريغ نورزيد، فطرتي داد كه خداخواه است، عقلي كه چراغ راه است، پيامبران و اوليايي كه راهبر و راهنما هستند. او لحظات را قطره قطره مي شمارد تا ما بسوي او برگرديم و به او نزديكتر شويم. ما آدما هر كاري دوست داريم ميكنيم، با اينكه غرق اين نعمت بينهايتم. اما او بيخيال اينهمه خاكي رفتنهاي ما، منتظر مي ماند. شما كه خوبيد اما امثال من حتي اگر تا آخرين نفسها هم با شيطان همقدم باشيم او نااميد نخواهد شد. غروب عمر كه مي رسد، ميبيند ما هنوز برنگشته ايم. دل مهربانش ميگيرد. چند قطره باران از چشمهاي رحمتش مي بارد. آرام زمزمه مي كند: صبح شد، ظهر شد، غروب شد ... نيامدي. چه لطيف فرموده است: «لو عَلِمَ المُدبرون كيف اشتياقي بِهم لَماتوا شوقاً» اگر كساني كه به من پشت كرده اند بدانند چقدر مشتاق برگشت آنها هستم از شوق جان ميدهند. خواهر محترم، آيا مي توان لحظه اي از اين وجود سراسر محبت، نااميد شد؟ آيا لحظه اي مي توان دوري از او را تحمل كرد؟ آيا هيچ بندهاي براي او غريبه خواهد شد؟ آيا ... ؟ مراقب باشيد شيطان با اين توجيهات، از حلقه دوستان خدا بيرونتان نكند. اولا تمام انرژي خود را بكار بگيريد تا خلاف فرمان خدا، رفتار نكنيد. اگر ضعفي در درون هست كه شما را به گناه ميخواند، آن را از بين ببريد؛ اگر وسوسهاي از بيرون هست، از آن دوري كنيد. در همان لحظات احساس تنفر از گناه نيز با نگاهي شرمنده و عزمي براي عدم تكرار، اميدوار به رحمت خدا باشيد و قدر لحظات با او بدون را بدانيد، لحظات نابي چون نماز، چون سجده، چون ... مطمئن باشيد او شما را دوست دارد كه اگر چنين نبود، ارتباط با او برايتان مهم نبود؛ مانند بسياري كه چنيناند و انگار خدايي وجود ندارد. امامان مهربان ما فرمودهاند اگر ميخواهيد ببينيد خدا چقدر شما را دوست دارد، ببينيد او در نزد شما چقدر دوست داشتني است. چند لحظه تأمل كنيد. ... . او چقدر شما را دوست دارد؟ منتظر جواب اين سوال هستم. حال و هواي خود را هم با تصفيه و تحكيم باورها، عوض كنيد. نه اهل افراط باشيد و نه يار تفريط. نه آنقدر خشك كه بشكنيد و نه آنقدر نرم كه به نسيمي منحرف گرديد. قايقي خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب. دور خواهم شد از اين خاك غريب ... قايق از تور تهي و دل از آرزوي مرواريد، همچنان خواهم راند. نه به آبيها دل خواهم بست، نه به دريا - پرياني كه سر از خاك به در ميآرند ... همچنان خواهم راند. همچنان خواهم خواند: دور بايد شد، دور. مرد آن شهر اساطير نداشت. زن آن شهر به سرشاري يك خوشه انگور نبود. ... شب سرودش را خواند، نوبت پنجرههاست. ... پشت درياها شهري است كه در آن پنجرهها رو به تجلي باز است. بامها جاي كبوترهايي است كه به فواره هوش بشري مينگرند. دست هر كودك ده ساله شهر، خانه معرفتي است. مردم شهر به يك چينه چنان مينگرند كه به يك شعله، به يك خواب لطيف. خاك، موسيقي احساس تو را ميشنود و صداي پر مرغان اساطير ميآيد در باد. پشت درياها شهري است كه در آن وسعت خورشيد به اندازه چشمان سحرخيزان است. عباسعلی هراتیان