سؤال :
مهمترين ماجراى زندگىام را برايت تعريف مىكنم؛ اگر پسندت افتاد، اميد دارم كه آن را چاپ كنيد و توصيهها و سفارشهاى خوبتان را نيز برايم درج بفرماييد. هواى شرجى و تفتيده شهر غريب، آخرين نفسهاى خود را مىكشيد و مىرفت تا جاى خود را به هواى لطيف زمستانى بدهد. آبان هم رو به پايان بود و حالا من دقيقاً يك سال از خدمتم مىگذشت. روز پنجشنبهاى بود كه مرخصى درون شهرى گرفتم و از پادگان بيرون آمدم. ... از سينما كه بيرون آمدم، به ياد يكى از دوستانم افتادم كه خيلى اصرار داشت كه حتماً توى اين شهر غريب، يكبار هم كه شده به خانهاش بروم. راه خانه او را در پيش گرفتم. وقتى كه به خانه رسيدم، در زدم؛ چند دقيقه بعد خانمى پشت در آمدو گفت كه برادرش در خانه نيست و چند ساعت ديگر مىآيد. چند قدم به عقب برداشتم كه خداحافظى كنم و بروم كه او با لحنى شيطانى گفت: طولى نمىكشد؛ ممكن است بيايد. بفرماييد داخل استراحت كنيد تا او بيايد. در جدالى سخت، مغلوب شيطان شدم و به داخل خانه رفتم. مرا به سمت مهمانخانه راهنمايى كرد و طولى نكشيد كه با هندوانه و تنقلات پذيرايى شروع شد. حركاتش عجيب و غريب بود. او لباس آستين كوتاه پوشيده بود و انواع و اقسام طلاها به دستانش آويزان بود. تپش قلبم آن تپش هميشگى نبود و مانند پيستونى سرعت داشت. در كشاكش جنجال بين وجدان و شيطان، وجدانم مىگفت: مگر نمىدانى كه ورود در جايى كه مورد اتهام قرار مىگيرى، ممنوع است! چگونه وارد خانهاى شدى كه فقط تو و يك دختر نامحرم درون آن هستيد؟!. اما شيطان اشاره مىكرد، نگاه به جمال دختر كن! ضبط صوت بالاى سر توست و انواع مختلف نوارها هم در كنارش وجود دارد؛ روشنش كن و شادباش! وضعيت ظاهرى دختر با آن ناز و كرشمهاش، بر آتش اين جنجال مىافزود. او كه دو، سه مترى از من فاصله داشت، انواع و اقسام سؤالات را از من مىپرسيد و مىخواست نقشهاش را آرام آرام پياده كند. با اين اوضاع و احوال، شيطان مىخواست كه تمام وجودم را تسخير كند و سكان كشتى هوا و هوس درونم را به دست بگيرد. نگاهم ناخودآگاه به سمت ديوار طرف قبله چرخيد و خانه كعبه - با آن همه زيبايىهايش - تمامى زيبايىهاى ظاهرى درون آن خانه را در نظرم هيچ كرد. اينجا بود كه شيطان از پيشروى باز ايستاد و وجدان رمقى تازه گرفت. وجدان، درون دلم بانگ زد كه آيا مىخواهى فردا در روز تولد مولايت، دامنت آلوده باشد و عيد را با دامنى آلوده جشن بگيرى! آيا مىخواهى فردا، مولايت شيطان باشد. مگر فردا نمىخواستى به خاطر سيزده رجب، با دوستانت روزه مستحبى بگيرى... پس چى شد!نگاهى به نايلونى كه كنارم گذاشته بودم، كردم. از روى نايلون، خوراكىهايى كه براى سحرى فردا گرفته بودم، مشخص بود. وجدان دوباره چنين آهنگى سرداد: تو كه مىخواهى فردا روزه بگيرى، الان توى اين محل گناه چه كار مىكنى؟ اينجا بود كه وجدان به قله پيروزى نزديك شده بود و هوس را از قله دور مىكرد. چون برق از جا بلند شدم و بهانه گرفتم كه من بايد بروم؛ اگر سروقت نروم، اضافه خدمت مىخورم. او با چشمانى متعجب گفت: شب پيش ما مىمانديد... نان و پنيرى پيدا مىشود كه با هم بخوريم. ديگر تحمل نداشتم. از خانه بيرون آمدم و به حياط كه رسيدم، او پشت سر من حركت مىكرد و هنوز هم مىگفت مىمانديد يا لااقل شام را مىخورديد و بعد مىرفتيد. دم در كه رسيدم، در قفل بود؛ امّا از خوششانسى كليد روى در جا مانده بود. در را باز كردم، آخرين نيرنگها و نگاههاى شيطانىاش را روانه من كرده بود؛اما من از دامش جهيدم و از خانه بيرون آمدم و به طرف پادگان قدم برداشتم. وجدان پرچم پيروزىاش را بر قله وجودم به اهتزاز در آورده و چنان خوشحالى به من دست داد كه هنوز هم شيرينىاش را در وجودم احساس مىكنم. حال مىانديشم كه اگر آن عكس كعبه نبود و يا فرداى آن روز، ميلاد اميرالمؤمنين(عليه السلام) نبود، نمىدانم چه بلايى به سرم آمده بود؛ نه تنها دامنم آلوده شده بود، شايد حالا هم دانشجو نبودم و شايد اكنون دنبال پليدىها و هرزگىها مىبودم! اين داستان واقعى، شايد براى ديگران اهميتى نداشته باشد، اما براى اين حقير، بزرگ ترين درسها را به دنبال داشت و هميشه احساس مىكنم كه يوسف گونه از بند شيطان رهيدم. از شما خواهش مىكنم كه به جوانان بگوييد كه پاك ماندن و پاك زيستن در اين عصر، خيلى سخت است؛ اما اگر توكل به خدا و توسل به ائمه اطهار(عليه السلام) داشته باشند و براى خود مثلثى از توكل وا عتماد به نفس داشته باشند، اين امر براى آنها سهل خواهد بود. از خدا مىخواهم كه تمام جوانان را از ورود به مكانهاى ناپاك و آلوده و مكانهايى كه مورد اتهام قرار مىگيرند، حفظ فرمايد. لطفاً مرا راهنمايى كنيد و در اين مورد بگوييد با اينكه توبه كردهام، آيا هنوز هم گناهى در نامه عمل من وجود دارد؟!
جواب :
مطالعه داستان زندگى شما و اتفاق مهم و سرنوشتسازى كه برايت رخ داده، هر خوانندهاى را به تحسين و تعظيم قهرمان داستان - يعنى شما عزيز دانشجو - وا مىدارد. من نيز يكى از اين خوانندههاى نامه شما بودم كه نه يكبار؛ بلكه صدها بار به شما آفرين گفتم و عزم و اراده محكم و باور قلبىتان نسبت به كعبه و مولود كعبه را ستودم. جوانان و دانشجويان عصر حاضر و فضاى فرهنگى جامعه كنونى نيز بايد به وجود عزيزانى همچون شما، مباهات و افتخار كنند كه اينگونه با يك تصميم عاقلانه، شجاعانه، برق آسا و سريع، از دام گسترده شده و مهلك شيطانى نجات يافته، از عفت و پاك دامنى خود محافظت، نگهدارى و پاسدارى كرديد. امكان نجات و رهايى از پرتگاه سقوط، در آخرين لحظات را فراهم نموده، سعادت و خوشبختى را در آغوش كشيديد. اينجا است كه چنين رفتارى، ما را به سخن زيباى آن امام معصوم (عليه السلام) رهنمون مىشود كه فرمود: «خداوند اولياى خود را بين بندگان خود مخفى كرده است؛ پس هيچ يك از بندگان خدا را كوچك نشماريد». واقعاً اولياى الهى، بين بندگان خداوند ناشناختهاند و آنگونه نيست كه با نگاهى به ظاهرشان، بتوان آنها را شناخت. معدود افرادى هستند كه مىتوانند در چنين موقعيتهايى، قرار گيرند و دست از پا خطا نكنند و اينگونه سريع از مهلكه حتمى سقوط، خود را نجات دهند. همانطور كه خودتان نيز نوشتهايد، اين اتفاق ما را به ياد داستان حضرت يوسف (عليه السلام) مىاندازد قرآن از زبان حضرت يوسف (عليه السلام) مىفرمايد: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ» يوسف (12)، آيه 53.؛ «نفس خويش را تبرئه نمىكنم؛ زيرا كه نفس، يقيناً بسيار بر بدىها امر مىكند؛ مگر آنچه را كه پروردگارم رحم كند؛ همانا پروردگارم، غفور و رحيم است». اين آيه نكات زيبايى را مىآموزد كه به بعضى از آنها اشاره مىشود: 1. يوسف (عليه السلام) مصون ماندن خويش از گناهان و ارتكاب بدىها را امداد خدا مىداند؛نه برخاسته از اراده خود و بدون توفيق الهى. بنابراين، يوسف در مقام بيان اين حقيقت است كه اگر من مرتكب گناه نشدهام، نه به جهت توان شخصى است؛ زيرا نفس، ترغيب كننده به گناه و بدى است. پس آلوده نشدن من به گناه، به توفيق الهى و رحمت او بوده است. 2. ضرورت هوشيارى در برابر تمايلات نفسانى و لزوم فراهم آوردن زمينههاى جلب رحمت الهى، براى مصون ماندن از خطرات آن، پيام ديگرى است كه اين داستان آموزش مىدهد و چنين گمان نشود كه اگر يك بار و در يك رويداد، توانستيم بر هواهاى نفسانى پشت پا بزنيم؛ پس در تمام صحنههاى شيطانى ديگر نيز مصون و محفوظ خواهيم ماند. پس اگر در هر لحظه و كمتر از هر آنى در برابر چنين موفقيتهايى واقع شديم، بايد به رحمت الهى اميدوار باشيم و از مقام ربوبيت او كمك بطلبيم كه در غير اين صورت، پيروز نخواهيم شد. 3. مطمئناً كسى كه از چنين امتحانى اينگونه سرافراز بيرون آمده و به كمك و لطف الهى از مهلكه نجات يافته است؛ خداوند او را پذيرفته و مورد بخشش و عفو خداوند قرار گرفته است «إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ»؛ يوسف (12)، آيه 53. شما با همين ترحم خداوند بوده است كه توانستهايد از سيطره نفس اماره فرار كنيد و به دامن غفران و رحمت الهى وارد شويد. به يقين آمرزيده شدن گناهان و خطاها، نسبت به گذشته است و نسبت به آينده، بايد مراقبت و محافظت خود استمرار دهيد. بنابراين، هر چند پيام داستان واقعى شما، كاملاً روشن و مشخص است؛ اما تأكيد بر آن نيز خالى از لطف نيست. انسان موجودى است مختار و در پرتو همين اختيار و آزادى عمل، مىتواند در سختترين و شكنندهترين موقعيتها و شرايط، چنان تصميمى را بگيرد كه موجب تحسين همگان را فراهم سازد و به تمام جبرانديشان و يا سست ارادهها و كسانى كه فرياد «نتوانستن» سر مىدهند و گمان مىكنند در چنين شرايطى اختيار از انسان سلب و به پرتگاه سقوط و منجلاب اخلاقى كشيده مىشود؛ اعلام مىداريم كه: انسان موجودى است با اراده و اختيار و امكان فرار از چنين موقعيتهايى كاملاً فراهم است. پس مىتوان چشم خود را كنترل كرد، گوش خود را بست و ديگر اعضا و جوارح را به لجام عقل پيوند زد و در يك جمله، مىتوان غريزه سركش جنسى خود را در اوج شهوت مهار كرد. در پايان، ما نيز اين نكته را - كه شما با علم حضورى به آن رسيدهايد - مورد تأكيد قرار مىدهيم كه اگر لطف حق و توسّل به ائمه اطهار(عليه السلام) در ميان نبود، چه بسا نمىتوانستيد، به چنين رفتار و موفقيت مهمى دست يابيد و خود را نجات دهيد! پس به شكرانه اين نعمت، اين پيوند و ارتباط معنوى با ربالارباب و ائمه اطهار(عليه السلام) را بيش از پيش تقويت كنيد. خداوند، به همه ما عقلى مرحمت فرمايد كه بر هوسهاى سركش پيروز گرديم و اگر در اشتباهيم، چراغ روشنى از توفيق و هدايت فراروى ما قرار دهد. محمد رضا احمدی